-
عاشقانه ها
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 14:07
مگر کور باشد نقاشی که به دیدن تو چهره تصویر کند که انگشت به دهان میماند که گر این کار از بشری ساخته بود نه سنگی بود یارای به دوش کشیدن بار تصویر تو نه قلمی این چنین توانا به نقش زدن بازدم سحر گاهیت بشارت بهاران است نسیمی (ا)ست که جهان را مینوازد خوشا خزانی که از آه سرد تو آغاز میشود باران به لبخند تو مانند است شکوهناک...
-
بهترین ها تقدیم به شما
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 14:06
سحرگاه در چمن خوشرنگ شد گل نگاهش کردم و دلتنگ شد گل به دل گفتم که ناز است این میندیش چو دستی پیش بردم سنگ شد گل کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود رخ گل مایه سودا و گرفتاری شد ورنه مرغ دل ما را هوس دانه نبود جان غمگین،تن سوزان،دل شیدا دارم آنچه شایسته عشق است مهیا دارم سوزدل،خون جگر،آتش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 22:44
می نویسم از هم برای تو می نویسم ، برای تو و برای قلبی که برای تو می زنه ،دوست دارم برات بنویسم. دوست دارم که بیشتر بدونی چقدر دوستت دارم ولی کجاست حروفی برای نوشتن از تو بگو چگونه درک کنم لحظه های عاشقی رو ؟ من کلماتم را در وجود تو جاگذاشتم بگو چگونه اسمت را بنویسم ؟ وقتی اشک نمی گذارد. اسمت رو به همراه ستاره می نویسم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 22:43
با تو بودن برام... هیچ میدونی با تو بودن برام قشنگترین آسایشه؟ با تو بو دن برام خود آرامشه میدونم که میدونی دوریت برام مثل مصیبته اینو هم خوب میدونی که گاهی دلم بد جور می گیره هوای با تو بودن میکنه شبا که فقط اشک می ریزم راستش و بخوای همش خدا خدا میکنم که وقت این نرسه که من و تو از هم جدا بشیم... اینو میدونی عزیز من ،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 22:42
مرا بخوان مرا انسان بخوان شاید که روزی بعد برایت قصه ی عشقی بخوانم تو را در فکر خود جایی دهم من برایت با زبان شعری بگویم مرا انسان بخوان تا جان خود را برای با تو بودن همان قربانی دیرین بسازم تو انسان بودن من را برای خود نمی خواهی تو می خواهی مرا قربانی بازی بی معنای خود سازی تمام گرمی روح مرا گیری و از آن در دل سردت...
-
عکس هایی دیدنی و نایاب از عروسی دکتر شریعتی!
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:43
.: تصاویری دیدنی از عروسی دکتر علی شریعتی :.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:39
زیر باران نشسته ام رو به نبودنت گریه می کنم و با رویاهایم ترانه می سازم تو گاه پیشانی بر پیشانی من می سایی و لذت می بری از خنکای نشسته بر پیشانیم و من همچنان دنبال رد پای تو می گردم.....! امان از این ردپایی که هیچگاه نقش آن را با چشمانم ندیده ام و دریغ از لحظه ای با تو بودن !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:39
سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند التماسی سرد وجودم را آتش می افکند به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود عجب! خیالت به سراب ذهنم قدم نمی گذارد شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم همچون تو صدای قلب ها...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:37
چه بغض بسته ای ست تمنا در این زمین کویری ترک خورده چه جان خسته ای ست در من در این بی کرانه ابری
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:37
باران می خواهم بی هیچ تحمل هوا می خواهم بی هیچ کتمان در این هوای بارانی تو را می خواهم بی هیچ تحمل کتمان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:36
چشمانت روشن و چشمانم تاریک روز را به تو می بخشم تا شبم را پر ستاره کنی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:36
این روزها خیلی دلم تنگ می شود... دلم برای گریه های بی دلیل تنگ می شود. دلم برای خنده های از ته دل تنگ می شود. دلم برای همه بچه های خوب دنیا تنگ می شود. دلم برای همه آدم های پاک و بی ریا تنگ می شود. دلم برای همه مادربزرگ های پیر و مهربان تنگ می شود. دلم برای همه لحظه های دلتنگی ام تنگ می شود. دلم برای کودکانه ترین لحظه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:35
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی. عمیق ترین درد زندگی مردن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 20:34
همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان که باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:46
سحرگاه در چمن خوشرنگ شد گل نگاهش کردم و دلتنگ شد گل به دل گفتم که ناز است این میندیش چو دستی پیش بردم سنگ شد گل کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود رخ گل مایه سودا و گرفتاری شد ورنه مرغ دل ما را هوس دانه نبود جان غمگین،تن سوزان،دل شیدا دارم آنچه شایسته عشق است مهیا دارم سوزدل،خون جگر،آتش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:25
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست عشق زانو زد غرور گام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:20
خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشق ی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی توفانی ام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:20
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم حتی اگر به دیده رویا ببینیم من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست بر این گمان مباش که زیبا ببینم شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟ این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند با این همه مخواه که تنها ببینیم مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی بی خویش در سماع غزل ها ببینیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:19
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد این من که با هر ضربه ای از پا در آمد تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد نخواست او به من خسته بی گمان برسد شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت کسی که سهم تو باشد به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:19
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته آسمان پر باران چشم هایم بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:18
گذشته در چشمانم مانده است عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم که نفهمی هنوز هم دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:17
میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود از قول من به باران بی امان بگو : دل اگر دل باشد ، آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 22:16
چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت. چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم. چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام. چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ. چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم...